سلام بعد از گذشت چندین ماه برگشتم و از دیدن شما دوستان خیلی خوشحالم
فرا رسیدن شب یلدا.طولانی ترین شب سال 1391 رو به همگی تبریک می گم
اینم از داستان این سری:
شب سردی بود ….فرا رسیدن شب یلدا.طولانی ترین شب سال 1391 رو به همگی تبریک می گم
اینم از داستان این سری:
پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …
شاگردمیوه
فروش تند تند پاکت های میوه رو
توی ماشین مشتری ها میذاشت و
انعام میگرفت …
توی ماشین مشتری ها میذاشت و
انعام میگرفت …
میتونست میوه بخره ببره خونه …
رفت نزدیک تر …
چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که
میوه های خراب و گندیده داخلش بود …
با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …
میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه و
بقیه رو بده به بچه هاش …
هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن …
برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !
پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….
تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دستنزن نِنه !
وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید !
چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …
دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …