Quantcast
Channel: hamisheh bahar
Viewing all articles
Browse latest Browse all 16

شب یلدا...

$
0
0
سلام بعد از گذشت چندین ماه برگشتم و از دیدن شما دوستان خیلی خوشحالم
فرا رسیدن شب یلدا.طولانی ترین شب سال 1391 رو به هم
گی تبریک می گم
اینم از داستان این سری:
شب سردی بود ….
 پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …
شاگردمیوه فروش تند تند پاکت های میوه رو
 توی ماشین مشتری ها میذاشت و
انعام میگرفت …
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم
میتونست میوه بخره ببره خونه …
 رفت نزدیک تر …
چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که
 میوه های خراب و گندیده داخلش بود …
با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …
 میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه و
بقیه رو بده به بچه هاش …
 هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن …
برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !
پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….
تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دستنزن نِنه !
 وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید !
چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …
 دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …
http://www.melidownload.com/img/shabe-yalda.jpg


Viewing all articles
Browse latest Browse all 16

Latest Images

Trending Articles





Latest Images